بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 26
کل بازدید : 144754
کل یادداشتها ها : 107
آمد.آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را
ولی در این صدف گوهر اشکی که من می خواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود!
با که بود آخر با که بود
من نمی دانم چرا او تنها نبود
او مگر جز من کسی را هم داشت
که در عالم کسی جز او تنها نبود