سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفتر شعر یک جوان
نوشته شده در تاریخ 86/5/14 ساعت 11:18 ص توسط محمد جعفر مهدیان


آمد.آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود

 چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود

  نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود

عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود

  در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود

برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

  دیدم آن چشم درخشان را

ولی در این صدف گوهر اشکی که من می خواستم پیدا نبود

  بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود

 آخر آن تنها امید جان من تنها نبود!

با که بود آخر با که بود

من نمی دانم چرا او تنها نبود

او مگر جز من کسی را هم داشت

که در عالم کسی جز او تنها نبود

 







  پیام رسان 

+ عید سعید فطر رو به همه دوستان گرامی تبریک میگم

+ چه موهبت بزرگیست دوست داشتن وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند و سکوت می کند وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند و استدلال هایت به گل می نشینند درست در لحظاتی این چنین حادث می شود و تو را از تو می گیرد هم از این روست که دوستت دارم!







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ