سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفتر شعر یک جوان
نوشته شده در تاریخ 89/5/29 ساعت 6:6 ع توسط محمد جعفر مهدیان


vjogeyhr6lsmho73hn.jpg

 

که حرمت دستانم را درهم میشکند

و شوقی که اندامم را به لرزه میاندازد

 سکوت ، تنهایی ، بیم ، فردا 

چه خواهد شد ؟؟؟ نمیدانم

گاهی جاری میشوم

به دنبال سرابی که واژهگون

 از دلم رخت بر میبندد

 و تکرار همآغوشی وزن و شعر و قافیه میشوم

گاهی آنقدر دلتنگ روزهای رفتهام

 که ثانیههای بازآمده را نمیبینم

 میدانی چند وقت است که فنجانی قهوه ننوشیدم

 در این اتاقهای آبی که یا پنجره ندارند

 و یا پنجرهشان به کوچهای باز میشود

 که رد نگاههای تو بر درخت پیر خودنمایی میکند

 دلم حضورت را میخواهد ،

وجودت را ، لبخندت را ، شوقت را

 و تکرار لمس تن کوچهای که دیگر دوستش نداری

گاهی چشمانم ابری

و دلم اندوهناک جادههای بیخاطره میبارد

 و بوی خیس خاک مرا مدهوش میرقصاند

گاهی برایم شعر میخواند

 و من غرق میشوم

در زلال احساسی که گذران است

 و نگاهی که تا عمق وجودم را سوراخ میکند

 و نمیداند که این پیاله شرابی ندارد

لبریزم از حسی گنگ که زمستان سرد

 تلخ میکند دهان تنهاییام را

حتی عشقبازی باران هم حالم را جا نمیآورد







  پیام رسان 

+ عید سعید فطر رو به همه دوستان گرامی تبریک میگم

+ چه موهبت بزرگیست دوست داشتن وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند و سکوت می کند وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند و استدلال هایت به گل می نشینند درست در لحظاتی این چنین حادث می شود و تو را از تو می گیرد هم از این روست که دوستت دارم!







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ