نوشته شده در تاریخ 86/2/1 ساعت 8:43 ع توسط محمد جعفر مهدیان
درآغوش باران از پس سالهاى دربه درى وباد مى بینمت دیگرباربه شیفتگى تماشایت مى کنم به راستى که درچشمانت رازى است درکوچه هایت پرسه مى زنم گمگشته بى زمان همچون شوریده اى درچشم نورها وبازمىجویم آنچه ازکف داده ام رها مى شوم درآغوش بارانى که مى شویدم ازغربتى که خودرا بدان آلوده ام آه دوباره می توانم به راحتی سخن بگویم به لهجه نمناک گیاهان دریا و باران بی آنکه شگفتى کسى را برانگیزم مى گویم دوستت دارم
روزگار دوستى وخوشى رابانگاشتن این کلمات وجملات درذهنت حک مى کنم تا همانطور که دوستارت ودوستت هستم تو نیز دوست من دوستارم باش