بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 144263
کل یادداشتها ها : 107
تردید تو
هر آنچه می خواهد
از بودنم می کاهد
آه
این من چه بی هدف
میان اندوه قلمت گم شد
وقتی لحظه ای بی پروا گفتی
گفته ام
هراسی از نبودنت ندارم
وقتی کاغذهایت کنار چشم های نگرانم
از بغضی سیاه شده بود
از فریادی که بی درنگ
تو را به سایه ای مبهم میرساند
با من بگو
تو را چه می شد اگر جای قلم
جای کاغذهایت
یک بار هم مسیر سپید قلب مرا محک میزدی