بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 144200
کل یادداشتها ها : 107
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های ارزوهایم یکا یک زرد می شد
افتاب دیدگانم سرد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه… چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شورو رنگ امیز بودم
شاعری در چشم من می خواند…شعری اسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار اتش دردی نهانی
نغمه من …
همچو اوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم:
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر:
اشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام:
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم … کاش چون پاییز بودم!...