بازدید امروز : 53
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 144300
کل یادداشتها ها : 107
در آن زمان که چشمهای غرق خواب
به روی جاده خیال تو را سواره می برد
به تو سلام می کنم
به یاد آن شبی که آسمان شهر ما
برای آن وداع آخرینمان شهاب را صدا نزد
به تو سلام می کنم
و در پگاه سرد آخرینمان
و آن زمان که لحظه ای به رفتنت نمانده بود
چه عاجزانه التماست می کنم
من آن زمان که شاخه های غرق یاس و اطلسی
به یاد تو، گل نیاز می دهد
تو را نظاره می کنم
به تو سلام می کنم
چه عاشقانه می روی
دلم به یاد روزهای غرق انتظار، چه عاشقانه می طپد
چه دلبرانه می روی کنار برکه ی خیال
به آسمان چشم تو هزار بار مثل گل
سلام عاشقانه می کنم
به تو سلام می کنم
من این زمان به یاد اشکهای روز آخرینمان
به یاد التهاب قلب عاشقانمان
به اطلسی سلام بی کرانه می کنم
به تو سلام می کنم
هنوز هم دلم به یاد آن شب کنار جاده ها –
به یاد گرمی دلت
چه انتظار عاشقانه می کشد و آن زمان
به تو سلام می کنم
وداع بی بهانه ات چه سخت بود آن زمان
به یاد لحظه ی طلوع دیدنت
سپیده به تو سلام می کنم