سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفتر شعر یک جوان
نوشته شده در تاریخ 86/9/1 ساعت 5:9 ع توسط محمد جعفر مهدیان


به تو سلام می کنم

در آن زمان که چشمهای غرق خواب

به روی جاده خیال تو را سواره می برد

به تو سلام می کنم

به یاد آن شبی که آسمان شهر ما

برای آن وداع آخرینمان شهاب را صدا نزد

به تو سلام می کنم

و در پگاه سرد آخرینمان

و آن زمان که لحظه ای به رفتنت نمانده بود

چه عاجزانه التماست می کنم

به تو سلام می کنم

چه رسم عاشقانه ای

من آن زمان که شاخه های غرق یاس و اطلسی

به یاد تو، گل نیاز می دهد

تو را نظاره می کنم

به تو سلام می کنم

چه عاشقانه می روی

دلم به یاد روزهای غرق انتظار، چه عاشقانه می طپد

چه دلبرانه می روی کنار برکه ی خیال

به آسمان چشم تو هزار بار مثل گل

سلام عاشقانه می کنم

به تو سلام می کنم

من این زمان به یاد اشکهای روز آخرینمان

به یاد التهاب قلب عاشقانمان

به اطلسی سلام بی کرانه می کنم

به تو سلام می کنم

هنوز هم دلم به یاد آن شب کنار جاده ها

به یاد گرمی دلت

چه انتظار عاشقانه می کشد و آن زمان

به تو سلام می کنم

وداع بی بهانه ات چه سخت بود آن زمان

به یاد لحظه ی طلوع دیدنت

سپیده به تو سلام می کنم

 







  پیام رسان 

+ عید سعید فطر رو به همه دوستان گرامی تبریک میگم

+ چه موهبت بزرگیست دوست داشتن وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند و سکوت می کند وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند و استدلال هایت به گل می نشینند درست در لحظاتی این چنین حادث می شود و تو را از تو می گیرد هم از این روست که دوستت دارم!







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ