بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 57
کل بازدید : 144307
کل یادداشتها ها : 107
تو ... یه نفری که پاورچین پاورچین اومدی و در حالی که یه گوشه از چهار خونه ی زندگیم رو انتخاب کرده بودی ، به اون سمت رفتی ... آروم و بی سر و صدا ! تا من متوجه ورودت نشم !
اما من همه چیو فهمیدم ! من از اولین لحظات حضورت ، صدای قلبم رو شنیدم که با وجود حجب و حیایی که داشت ، اسم تو رو می تپید نه خون منو !
من ... از همون لحظات اول فهمیدم که دیگه قلبم مال صاحب قبلیش نیست و حالا صاحب اصلیش تویی و اون بیچاره ناخواسته اسیر این قفسه ی تنگاتنگ و استخونی ، تو بدن من شده ! من دیگه براش وجود نداشتم ... من هیچ بودم و او همه چیز ! جای حسادت نبود ... چون قلبی برای حسادت نداشتم ... پس تصمیم گرفتم من هم مثل تو بیام و پاورچین پاورچین گوشه ای از چهار خونه ی زندگیت رو انتخاب کنم و از اکسیژن موجود زندگیت استفاده کنم !
تو ، الآن چند وقته که یه گوشه از چهار گوشه ی چهار خونه ی زندگیم رو انتخاب کردی و از همون موقع وایسادی ... تکیه ت رو دادی به دیوار و با نگاهی موشکافانه ، دقیق شدی تو زندگی من ! یه روز غمگینی ، یه روز شاد و یه روز خیلی ساده و راحت از کنار همه چی میگذری و فکر میکنی چون تو مرکز زندگیم نیستی ، اصلا توجهم رو حرکاتت نیست ! در صورتی که همه چیز فرق میکنه ! من ، بیشتر به اونایی توجه میکنم که گوشه های خالی چهارخونه ی زندگیم رو ، با وجودشون پر میکنن ! و به چهار خونه ی زندگیم رونق میدن ... و تو از اونایی !
تو ، یه مرکز نشین نیستی که با نگاهی گذرا از وجودت با خبر بشم و بعد به حال خودت رهات کنم ! من ، هر بار که تو خسته میشی از روی پا ایستادن و میشینی رو زمین این چهار خونه ، ناراحت میشم و دلم میگیره ... و با تمام همون دل گرفته ... که حالا مدت هاست تو قفس استخونی سینه ی تو اسیره ، برات دعا میکنم !
قبل ها ... فکر میکردم که منم تنها گوشه ای از چهار خونه ... یا شایدم پنج خونه ... شیش خونه ... هفت خونه ... و بهتر بگم گوشه ای از چند خونه ی زندگی تو رو اشغال کردم ... اما حالا که میبینم تو هم وضع منو داری ، خوشحالم که یه مرکز نشین نیستم و اون گوشه ... تنهای تنها دارم با روحت زندگی میکنم ! و فکر میکنم تو هم مثل من ... بیشتر به اون گوشه نشین ها توجه داری !
به امید روزی که چهار گوشه ی این چهار خونه ی غریب رو پر کنی !