سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفتر شعر یک جوان
نوشته شده در تاریخ 89/8/18 ساعت 2:4 ع توسط محمد جعفر مهدیان


waterhouseboreas2ju.jpg

 

نفست چقدر شبیه

 

مردمک چشمم

 

دودو ... می زند

 

 ترسیده ای ؟

 

خسته ای شبیه خودم؟

 

و هراسان شبیه ثانیه ها

 

سنگین مثل دقیقه ها

 

وساعتها را...

 

راستی قولهایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟

 

من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام

 

خودم را به خواب نبودنت  می زنم

 

  چشمهایم چقدر چرت می زنند

 

...

 

میان لالائی حقیقت

 

...

 

کجای این نبودنها

 

به بودنم می خندی

 







  پیام رسان 

+ عید سعید فطر رو به همه دوستان گرامی تبریک میگم

+ چه موهبت بزرگیست دوست داشتن وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند و سکوت می کند وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند و استدلال هایت به گل می نشینند درست در لحظاتی این چنین حادث می شود و تو را از تو می گیرد هم از این روست که دوستت دارم!







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ