سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفتر شعر یک جوان
نوشته شده در تاریخ 86/3/3 ساعت 9:18 ع توسط محمد جعفر مهدیان


کاش چون پاییز بودم … کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

برگ های ارزوهایم یکا یک زرد می شد

افتاب دیدگانم سرد می شد

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشک هایم همچو باران

دامنم را رنگ می زد

وه… چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شورو رنگ امیز بودم

شاعری در چشم من می خواند…شعری اسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله می زد

در شرار اتش دردی نهانی

نغمه من …

همچو اوای نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

پیش رویم:

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر:

اشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام:

منزلگه اندوه و درد و بد گمانی

کاش چون پاییز بودم … کاش چون پاییز بودم!...







  پیام رسان 

+ عید سعید فطر رو به همه دوستان گرامی تبریک میگم

+ چه موهبت بزرگیست دوست داشتن وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند و سکوت می کند وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند و استدلال هایت به گل می نشینند درست در لحظاتی این چنین حادث می شود و تو را از تو می گیرد هم از این روست که دوستت دارم!







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ