سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفتر شعر یک جوان
نوشته شده در تاریخ 89/3/30 ساعت 11:37 ص توسط محمد جعفر مهدیان


  تردید تو

 

 هر آنچه می خواهد

 

  از بودنم می کاهد

 

آه

 

   این من چه بی هدف

 

    میان اندوه قلمت گم شد

 

       وقتی لحظه ای بی پروا گفتی

 

گفته ام

 

هراسی از نبودنت ندارم

 

 وقتی کاغذهایت کنار چشم های نگرانم

 

 از بغضی سیاه شده بود

 

  از فریادی که بی درنگ

 

تو را به سایه ای مبهم  میرساند

 

 با من بگو

 

 تو را چه می شد اگر جای قلم

 

جای کاغذهایت

 

 یک بار هم مسیر سپید قلب مرا محک میزدی

 



  



نوشته شده در تاریخ 89/3/26 ساعت 11:32 ص توسط محمد جعفر مهدیان


سلام نا مهربانم،
چوب خط روز های بی تو بودن که پر شد، نامه ای برایت نوشتم،
نامه ای برای تو و برای این عکس میان قاب و برای این تپش کهنه در سینه
نامه ام را میسپارم به دست باد .ببرد آنسوی تمام این دیوار ها ،این جاده ها ،این روز ها ...اصلاً ببرد ،آن سوی تمام نمیدانم هایی که دستانم را از دستانت جدا کرد...
باد می داند،خوب می داند،یادت نیست مگر؟ خودش بود که آن روز لحظه ای قبل از غروب, گره روسریم را از هم باز کرد وموهایم را به دست آشفته باد سپرد.
حالا که گفتم یادم آمد،باید روی پاکت بنویسم :""برسد به دست نامهربانی که موهایم رابا باد شانه میزد."" آخرآدرس خانه ات را که نمیدانم
روزی در پی جاده خاکی راهی بودم که تلاقی نگاهت راه بر پاهای برهنه ام بست. اصلا مینویسم: ""برسد به دست همان نگاه""...همان نگاهی که آیینه امیدم بود و نوید فردا هایی روشن، فردا یی که تلاقی آرزو هایمان بود،و کور سوی فانوسی در مسیر این راه تاریک فردا ... فردا... فردایی که هنوز در راه است!
امّا نه،این دو خط نامه که جای این حرف ها نیست، همین لبخند پشت قاب عکس هم با من قهر میکند،اگر دوباره قصه دلتنگی از نو تازه کنم
بگذار اصلاً از میهمانیم بگویم: جای تو خالی ،چند وقت پیش بود که تکرار این روز های بی خاطره را جشن گرفتم؛ مهمانی که نبود, من بودم و قاب عکس تو... سفره ای چیدم در خور مهمان.شمع بود و گل سرخ بود و دو خط دست نوشته
شرمنده مهمانم،که شادی سر سفره ام کم آمد. برکت خدا به سر سفره تو! این گناه دوستی من بود که قهر خدا در پی داشت و قحطی نعمت. چه بگویم؟ شاد باد روزگار تو،که همین خشکیده لبخند گوشه لبانت، سهم سفره خالی ماست از این سال های بی برکت...
ودیشب بود آن شب که چوب خط روز های بی تو بودن به سر آمد ونامه ای برایت نوشتم.
"" که میسپارمش به دست باد



  



نوشته شده در تاریخ 89/3/26 ساعت 11:11 ص توسط محمد جعفر مهدیان


www.gold-it.ir خاطرات www.gold-it.ir

  

من با خاطرات تو زنده خواهم ماند.چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی.

 شاید باور نکنی،

  از من همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی می ماند و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت.

 شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی،عکسم را در صفحه سفر کرده ها ببینی.

 شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوار سیمانی کوچه اِتان بکند و پاره کند.

 تمام دغده هایم این است که آیا بعد از این سفر محتوم می توانم همچنان با تو سخن بگویم؟

  آیا دستی برای نوشتن ودلی برای تپیدن خواهم داشت؟شاید باور نکنی، اما دوست دارم مدام برایت بنویسم.

 بعضی وقتها که کلمات را گم می کنم،دوست دارم، دشتها، دریا ها،کوه ها،جنگلها،

 ستاره ها و هرچه در کاینات هست همه وهمه کلمه شوند تا بهتر بنویسم.

 دوست دارم تا به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین صبحگاهان،

 زیر آفتابی نارس مرا زمزمه کنند.

 میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی روبرویت بنشینند و نگاهت کنند تا به حقیقت این جمله را دریابی که می گوید:

 مرا از یاد خواهی برد، نمی دانم؟ولی می دانم از یادم نخواهی رفت...

 



  



نوشته شده در تاریخ 89/3/25 ساعت 9:40 ص توسط محمد جعفر مهدیان


دیشب رویایم را تر کردی

 

روی عضلات درخت کهنسال پشت پنجره نشسته بودی و


لبخندت تنگ تنهایی را ترک داد


از لمس حضورت آنقدر لبریز شدم که یادم رفت

 

چقدر مانده تا پرنده شدن


با دل به زمین خوردم و دوباره شکستم در سکوت


جاری اشک مسیر همیشگی اش را روی گونه ی احساسم خراشید


سبزترین نگاهت مرا در آغوش فشرد و رویا تمام شد


دوباره من بودم و واژه های بی تویی

 



  



نوشته شده در تاریخ 89/3/21 ساعت 3:0 ع توسط محمد جعفر مهدیان


سهل است بگویم که گرفتار تو هستم / من در پی این حادثه غمخوار تو هستم / هر چند که تو دور از منی و من ز تو دورم / بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم .

شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت ، لیک شعری نسرود ، نه که معشوقه نداشت ، نه که سرگشته نبود ، سال ها بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود .

خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی ، فهمیدم که معادله زندگی نه غصه خوردن برای نداشته هاست و نه شاد بودن برای داشته ها .

سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه / آخه عشق عاشق با ندیدن کم نمیشه .

تا هستم ای رفیق ندانی کیستم / روزی به سراغم آیی که نیستم .

بهترینم اگر دل سپردن به تو یک خطاست ، به تکرار باران خطا می کنم .

یه ضرب المثل چینی میگه : برنج سرد را می توان خورد ، چای سرد را می توان نوشید ، اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد .

خاک شد هر که بر این خاک زیست / خاک چه داند که در این خاک کیست / سرانجام که باید در خاک رفت / خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت .

توی ویترین زندگی هیچ وقت به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست ، چون اون فقط وسوسه ات می کنه که اونی رو که داری از دست بدی .

خیال می کردم عشق عروسکی است که می توان با آن بازی کرد ، ولی افسوس اکنون که معنی عشق را درک کرده ام فهمیده ام که خود عروسکی هستم بازیچه ی دست سرنوشت



  



نوشته شده در تاریخ 89/3/19 ساعت 8:57 ص توسط محمد جعفر مهدیان


http://i13.tinypic.com/451zssl.jpg

نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی می گذشت یک دو سال از عمررفت و بر نگشت

دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را

 

آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود

چون من از تکرار او هم خسته بود

 آمد و هم آشیان شد با من او همنشین و هم زبان شد با من او

 

خسته جان بودم که جان شد با من او ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی اینچنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر

وای از آن عمری که با او شد بسر

 

مست او بودم ز دنیا بی خبر دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمد و در خلوتم دمساز شد گفتگوها بین ما آغاز شد

 گفتمش در عشق پا بر جاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو زورق بان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل

 

 دل ز عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سر گردان شده

گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست می دارم بدان

شوق وصلت را بسر دارم بدان چون مخمور خمارم بدان

با تو شادی می شود غم های من با تو زیبا می شود فردای من

 

گفتمش عشقت به دل افزون شده دل ز جادوی رخت افسون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده عالم از زیباییت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود بهر کس جز او در این دل جا نبود

 

دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره ی آفاق بود در نجابت در نکویی طاق بود

 روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

 

 آخر این قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود در غمش مجنون و عاشق کم نبود

 بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را شکست

 

بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست رفت و با دلدار دیگر عهد بست

 با که گویم او که هم خون من است خصم جان و تشنه ی خون من است

بخت بد بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول آن رحمت نشد

 

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم باده نوش غصه ی او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم ذره ذره آب گشتم کم شدم

 

آخر آتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یکبار از من بشنو پند بر من و بر روزگارم دل مبند

 

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود عشق دیرین گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود

 بعد از این هم آشیانت هر کس است باش با او یاد تو ما را بس است



  



نوشته شده در تاریخ 89/3/19 ساعت 8:53 ص توسط محمد جعفر مهدیان


باز دلم تنگ است

 

باز چشمانم باران می طلبد

 

آسمان دلم پر از ابرهای سیاه دلتنگی شده

 

باز من تنهایم !

 

و در این سکوت حتی صدای ساز هم آرامم نمی کند

 

دل من باز کوچک شده

 

برای آنکه نمیدانم کیست !

 

...ولی غیبتش مرا می آزارد

 

من خودم را گم کرده ام...! کجا...؟!

 

این را دیگر نمیدانم

 



  



نوشته شده در تاریخ 89/3/18 ساعت 3:54 ع توسط محمد جعفر مهدیان




  




  پیام رسان 

+ عید سعید فطر رو به همه دوستان گرامی تبریک میگم

+ چه موهبت بزرگیست دوست داشتن وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند و سکوت می کند وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند و استدلال هایت به گل می نشینند درست در لحظاتی این چنین حادث می شود و تو را از تو می گیرد هم از این روست که دوستت دارم!







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ