سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفتر شعر یک جوان
نوشته شده در تاریخ 86/2/14 ساعت 11:19 ص توسط محمد جعفر مهدیان


نم نم گریه ی بارون روی گونه های خیس



تا تو این همه قشنگی گل خاطره بکارم

سوسوی فانوس راهم تاری اشکامو کم کرد


که همه نور چشمام بود تا که قلبو ره نمام کرد

دیدی اما تک ستارم قلبمو کند و با خودش برد


روحم از جسم پر کشیدش آرزومو با خودش برد

حالا تو همه ترانه هام اسمشو با ساز می خونم


تا باور من شه عشقش می بره روحم و جونم

یاد پاییز که می افتم عشق اون میاد تو چشمم


یاد اون قلبی که رفتش روح و جون و رگ و ریشم

یه چیزی اما تو حسم می گه اون هنوز نرفته


با این که قلبمو برده عشق و از یادش نبرده

آره اون هنوز همینجاست واسم تا ابد می مونه

 
آخه من عاشق عشقم که عشقم بی اون حرومه

حالا اون نشسته تو کنارم چون که من با عشقم


قلبشو ازش گرفتم تا که جاش بدم تو قلبم

 

گم می شه می ره می دونم که من از تو می نویسم


توی هق هق ترانم گم شده صدای سازم






  پیام رسان 

+ عید سعید فطر رو به همه دوستان گرامی تبریک میگم

+ چه موهبت بزرگیست دوست داشتن وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند و سکوت می کند وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند و استدلال هایت به گل می نشینند درست در لحظاتی این چنین حادث می شود و تو را از تو می گیرد هم از این روست که دوستت دارم!







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ