سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفتر شعر یک جوان
نوشته شده در تاریخ 86/2/8 ساعت 9:23 ص توسط محمد جعفر مهدیان


چقدر دوست داشتم روزگاری رو که اینجا برام خونه امنی بود برای دلتنگی‌هام، برای شادیهام، برای خنده‌هام و برای گریه‌هام ... دوستام دوستم داشتند و هرگز تنهام نمی‌ذاشتند . گاهی می‌دیدمشون و تو جمعشون بودم ...
من ، آدمی که تا یکی دوسال پیش تعداد دوستانم رو نمی‌دونستم و تقریبا در هر ماه تولد چند نفرشون رو تبریک می‌گفتم ؛ تنها شدم تنهای تنها ...
جز تو برام هیچ‌کس نمونده ، یا ازدواج کردند یا از ایران رفتند ، یا سر کار هستند و وقتی برای من ندارند... شاید خودم غفلت کردم و همه دنیا رو خلاصه کردم در داشتن تو ؛ شاید تو اینقدر دور و برم رو شلوغ کردی که دیگه بقیه از یادم رفتند؛ شاید تقصیر گذر زمانه و این روزگار ؛ شاید هم ... نمی‌دونم ...
به جز جمعه هر روز سر کار از صبح تا عصر مثل خیلی آدمهای دیگه تو این شهر ؛ شکایتی ندارم ؛ که اگه جز این بود شاکی می‌شدم چون طاقت این روز تو خونه بودن و تحمل انتظار رو ندارم ... تو هم دور شدی ، دور دور ، گرفتاری و مشغول و من نباید شکایت کنم ، نباید ناراحت یا دلتنگ باشم ...
فکر میکنم ، فکر می‌کنی آزادیتو ازت گرفتم که وقتی بهت میگم انگار زیادی وابسته‌ات شدم ؛ سکوت میکنی و هیچی نمیگی ... خوب ، حتما درست میگم دیگه ...
عادت و تکرار جز لزومات این آدمها است و راه گریزی نیست حتی اگر ادعایی جز این داشته باشند مثل تو مثل من مثل خیلیهای دیگه ...
امروز داشتم پیغامهایی رو که تو هر روز برام می‌فرستادی ، می‌خوندم و به زور جلوی اشکهامو می‌گرفتم تا مبادا دفتر خاطره‌هام خیس بشه و جای اشکهام بمونه ؛ شاید یه روزی این دفتر به دست تو برسه...
آره ، خاطره‌ها ، بعضی‌هاشون خیلی زیبان و بعضی‌ها یادآور روزهای سخت گذشته که اون روز فکر نمی‌کردی بتونی از پسشون بربیای ! اما تونستی و الان اینجایی ...
پس این روزها هم می‌گذره چه باشی چه نباشی که فکر می‌کنی هستی اما اثری از بودنت نیست ، شاید مثل قدیما نیست !!! نکنه چشمهای دل من کور شدن ، نکنه فکر میکنی من عوض شدم ؟؟؟
اما هر چی باشه دلخوشیم فقط تویی ؛ ولی کاش مثل قدیما جز تو کس دیگه‌ای رو هم برای پناه بردن بهش تو این لحظه‌ها داشتم ...
کاش اینقدر تنها نشده بودم ...
کاش
کاش
کاش......
یه دوست قدیمی چند روز پیش بهم گفت :
صدات خیلی عوض شده ؛ از شر و شور افتادی ؛ چرا اینهمه آروم شدی ؟؟
و من جوابی نداشتم و همه رو بهونه خستگی دونستم ...

رهسپار دنیای برونم با عشق ، بی عشق ، بی تو ، اما به کجا خواهم رفت ...........................، هیچ ، که دگر جایی نمانده که روم .....

کاش این زبان را قدرت سخن بود و می‌نالید از دل نزار خود... دیگر نای نوشتن هم ندارم و کلمات در گیر و دار این دل خسته به بن‌بست رسیده‌اند می‌گویی حرف بزن !! و من نمی‌دانم چه بگویم و از کجا شروع کنم ؟؟ بیش از ....... روز است به خود دلداری روزهای نیکو را می‌دهم و افسوس هر روز بدتر از دیروز ... افسانه یکی شدن هم به افسانه دیگری پیوسته و اندر خم کوچه دلواپسی‌ها به دیواری بلندتر از قد تنهایی خود رسیده...

کاش همه چیز با مهربانی تو به پایانی خوش می‌رسید !!

همین !!!







  پیام رسان 

+ عید سعید فطر رو به همه دوستان گرامی تبریک میگم

+ چه موهبت بزرگیست دوست داشتن وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند و سکوت می کند وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند و استدلال هایت به گل می نشینند درست در لحظاتی این چنین حادث می شود و تو را از تو می گیرد هم از این روست که دوستت دارم!







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ